محل تبلیغات شما
در زمان های قدیم یک دختر از روی اسب می افتد و لگنش از جایش درمی‌رود پدر دختر هر حکیمی را به نزد دخترش می‌برد دختر اجازه نمی‌دهد کسی دست به باسنش بزند هر چه به دختر می گویند حکیم بخاطر شغل و طبابتی که می کنند محرم بیمارانشان هستند اما دختر زیر بار نمی رود و نمی‌گذارد کسی دست به باسنش بزند به ناچار دختر هر روز ضعیف تر وناتوانتر می شود تا اینکه یک حکیم باهوش و حاذق سفارش می کند که به یک شرط من حاضرم بدون دست زدن به باسن دخترتان او را مداوا کنم پدر دختر

تاثیر بازی‌های خشونت آمیز رایانه‌ای بر کودکان

آیت الکرسی + ترجمه

اهمیت زبان فارسی در دنیای امروزی به گفته محمد عجم

دختر ,یک ,پدر ,بزند ,کسی ,باسنش ,پدر دختر ,دختر هر ,باسنش بزند ,به باسنش ,کسی دست

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها